
آمده ایم که دید تازه ای در ریاضیات با کمک شما دوستان و بازدید کنندگان عزیز ایجاد کنیم. مارا با دادن نظرات خود یاری کنید.



بازدیدهای دیروز سایت : نفر
كل بازدیدهای سایت : نفر
بازدید این ماه سایت : نفر
بازدید ماه قبل سایت : نفر
تعداد نویسندگان سایت : 1
كل مطالب ارسال شده: عدد
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
باسلام خدمت بازدید کنندگان محترم
با اندک اطلاعات خود در زمینه ریاضی می خواهیم دید تازه ای به ریاضی ببخشیم باشد که در این راه مهم به کمک شما دوستان گرامی موفق شویم.
ازهمه دوستان خواهشمندم که اینجانب را با دادن نظرات ,انتقادات و پیشنهادهای سازنده خود درجهت بالا بردن کیفیت مطالب وب سایت یاری رسانده و با اظهار نظر در نظر سنجی مارا یاری ننمایند .
لطفا در نظر سنجی ما هم شرکت کنید.
همچنین با صرف کمی ار وقت گرانبهای خود وبادیدن دیگر مطالب وبلاگ کمک بیشتری به ما خواهید کرد.
برای دسترسی بهتر در دنیای مجازی دوستان عزیز می توانند از وب سایت مانیز با آدرس جدید زیر دیدن کنید.با تشکر مدیریت وب سایت کافه ریاضی نهاوند
دوستان عزیز می توانند با ارسال مطالب جالب و خواندنی خود در زمینه ریاضی به ایمیل آدرس زیرمارا در بهتر کرددن وبلاگ یاری کنند.مطالب ارسالی با نام خود شما بعد از تائید منتشر میگردد.
www.mathcafe@live.com


ادامه مطلب
طبقه بندی: هندسه تحلیلی، ریاضی،
برچسب ها: بردارها، هندسه تحلیلی، کنکور،

ادامه مطلب
طبقه بندی: ریاضی، کنکور،
برچسب ها: کنکور، کنکور ریاضی، کنکور87، پاسخ نامه،

در این قسمت سوالات کنکور ریاضی سال 87 رابرای سال آخریها و پشت کنکوریها ارائه میکنیم .باشد که مفید فایده قرار بگیرد.
برای دانلود به ادامه مطلب بروید.
ادامه مطلب
طبقه بندی: ریاضی، کنکور،
برچسب ها: کنکور، کنکور ریاضی، کنکور 87،
پیشنهاد میکنم چند دقیقه وقت بذارید و این داستان واقعی رو بخونید.
در روز اول
سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبتهاى
اولیه، مطابق معمول به دانشآموزان گفت که همه آنها را به یک اندازه دوست دارد
و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ میگفت و چنین چیزى امکان نداشت.
مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى
استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانشآموز
همین کلاس بود. همیشه لباسهاى کثیف به تن داشت، با بچههاى دیگر نمیجوشید و به
درسش هم نمیرسید. او واقعاً دانشآموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او
بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور مییافت، خانم تامپسون
تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سالهاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس
نخواندن او پیببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پروندهاش
نوشته بود: «تدى دانشآموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب
انجام میدهد و رفتار خوبى دارد. رضایت کامل».
معلّم کلاس دوم او در پروندهاش نوشته بود: «تدى دانشآموز
فوقالعادهاى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمانناپذیر
مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.»
معلّم کلاس سوم او در پروندهاش نوشته بود: «مرگ مادر براى
تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درسخواندن میکند ولى پدرش
به درس و مشق او علاقهاى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به
زودى با مشکل روبرو خواهد شد.»
معلّم کلاس چهارم تدى در پروندهاش نوشته بود: «تدى درس
خواندن را رها کرده و علاقهاى به مدرسه نشان نمیدهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى
در کلاس خوابش میبرد.»
خانم تامپسون با مطالعه پروندههاى تدى به مشکل او پى
برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز،
روز معلّم بود و همه دانشآموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچهها همه
در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که
داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بستهبندى شده بود. خانم تامپسون هدیهها
را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش
افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث
خنده بچههاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچهها را قطع کرد
و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از
آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه
صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: «خانم
تامپسون، شما امروز بوى مادرم را میدادید.»
خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و
براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس
خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش «زندگی» و «عشق به همنوع» به بچهها
پرداخت و البته توجه ویژهاى نیز به تدى میکرد.
پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او
را بیشتر تشویق میکرد او هم سریعتر پاسخ میداد. به سرعت او یکى از با هوشترین
بچههاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک
اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى دانشآموز محبوبش شده بود.
یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در
آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشتهام.
شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او
نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که
شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشتهام.
چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت
کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را
رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغالتحصیل میشود. باز هم
تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.
چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامهاى دیگر رسید. این بار
تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این
کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب
کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایاننامه کمى طولانیتر شده بود: دکتر
تئودور استودارد.
ماجرا هنوز تمام نشده است.
به ادامه مطلب بروید.
ادامه مطلب
طبقه بندی: داستان كوتاه،

خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد
طبقه بندی: مناسبتها،

طبقه بندی: مناسبتها،
برچسب ها: 28 صفر،